اعتراض به تخلفات آشکار در انتخابات

«یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ»

چهارشنبه 87/1/14 2:11 عصر| قرآن | دیدگاه

سخن مفسّرین: 83 «یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ» طبرى: خالد کلاعیّ نقل کرده است: از پیغمبر (ص) پرسیدند ذو القرنین کى است؟ فرمود: فرشته‏اى بوده است که با اسباب و وسائل زمین را پیموده است، در جهت مناسبت اسم ذو القرنین اختلاف است: بعضى گفته‏اند: چون ضربتى بر یک طرف سرش زدند و مرد و زنده                        تفسیر عاملی، ج‏6، ص: 28

 شد و دوباره برطرف دیگر سرش زدند و مرد باین نام نامیده شد، بعضى گفته‏اند:

چون بر فارس و روم مسلّط شد باین نام نامیده شد، و بعضى گفته‏اند در سرش مانند دو شاخ بود از اینرو او را صاحب دو شاخ نامیدند چون یک معنى قرن شاخ است.

کشف: یک قول آن است که چون رسید بدو قرن زمین که مشرق و مغرب است باین نامش نامیدند. و گفته‏اند در سرش دو گیسو بود بمروارید بافته و گیسو را عرب قرن مینامد، بعضى گفته‏اند: چون پدر و مادرش نجیب بودند و بزرگوار و محترم باین نام مشهور شد، و گفته‏اند: چون علم ظاهر و باطن داشته است، و گفته‏اند: چون بنور و ظلمت و جاى روشن و جاى تاریک رفته است. و گفته‏اند: بخواب دید که از دو طرف سر و شاخ خورشید را گرفته است و او این خواب را نقل کرد و بر او این اسم نهادند.

فخر: در شخصیّت ذو القرنین سه قول است: 1- همان اسکندر یونانى است بدلیل این آیات که بمشرق و مغرب رفت و سدّ یأجوج ساخت که در شمال است پس بر ممالک آباد زمین مسلّط شده است و در تاریخ چنین کسى جز اسکندر مقدونى نیست زیرا اگر دیگرى باین قدرت میبود بایستى نامش در تاریخ بماند. 2- ابو- ریحان بیرونى منجّم در کتاب خود بنام آثار الباقیه گفته است: نقل است ذو القرنین ابو کرب شمر بن عبیر بن افریقش حمیرى است که بسرزمینهاى مشرق و مغرب رفته- است و یکى از شعراى حمیر باو افتخار کرده است در این شعر:

         قد کان ذو القرنین قبلی مسلما             ملکا علا فی الارض غیر مفند

 

         بلخ المشارق و المغارب یبتغی             اسباب ملک من کریم و سیّد

 و ابو ریحان در دنبال این سخن خود گفته است: ممکن است این نظر نزدیکتر بصواب باشد چون در اوّل نام سلاطین یمن کلمه‏ى «ذو» بوده است مثل ذو نواس و ذو النّادى و ذو النون و غیر ذلک. 3- مردى بود درستکار که خداوند سلطنت روى زمین به او عنایت کرد و هم علم و حکمت و هیبت و سهمناکى باو داد اگرچه ما چنین شخصى در تاریخ سراغ نداریم.

آلوسى: بعضى گفته‏اند: او ملکى بوده است که خداوند بزمین فرود آورده                        تفسیر عاملی، ج‏6، ص: 29

 است و از هر وسیله در اختیارش گذارده، چون ابن انبارى در کتاب اضداد نقل کرده است: عمر در منى شنید مردى آواز میکرد «یا ذا القرنین» او گفت: شما نام پیغمبران بر خود نهادید دیگر بنام فرشتگان چه کار دارید؟ و این حکایت بر فرض صحّت دلیل نیست که ذو القرنین ملک بوده چه ممکن است مقصود عمر این بوده باشد که اگرچه پیش از شما آدمیان باین نام نامیده شده‏اند ولى این اسم ملک است و شما خود را بآن ننامید. دیگرى گفته است: او همان فریدون نواده‏ى جمشید است که پنجمین پادشاه سلسله‏ى پیشدادیان ایران است، و در کتاب صور الأقالیم ابو زید بلخى است که باو وحى میشده است. دیگرى گفته است او اسکندر رومى بوده است که مدّتى زیاد پیش از اسکندر پسر فیلیپ یونانى میزیسته است ولى مورّخین که تحقیق و دقّتى در کار خود داشته‏اند گفته‏اند: هر دو یک نفر هستند.

شهرستانى در آیات ذو القرنین: عالم شهیر سیّد هبة الدّین شهرستانى شرحى در جواب سؤال از معنى این آیه نوشته است که در ضمن انتشارات تبلیغات اسلامى چاپ شده است اینک قسمتى از آن: «ذو القرنین یکى از پادشاهان بزرگ یمن بوده که چندین قرن پیش از اسکندر یونانى بوده و از سلسله تبابعه و اذواء یمن بوده است که مردان مسمّى بتبّع یا ذو یزن، ذو همدان، ذو غمدان راى تبابعه و اذواء مینامیدند. تاریخ ذو القرنین بطورى که در کتاب شمس العلوم تألیف امیر یمن نشوان بن سعید از مؤلّفین قرن ششم و هم در منتخبات از آن که در مطبعه لیدن از مطابع اروپا سال 1916 میلادى صفحه 84 چاپ شده است این است حملات لشکرى و تدبیرهاى کشورى او راى در آفریقا و منتهاى معموره در ممالک روسیّه ذکر نموده‏اند و شهر سمرقند راى نیز با شهر افریقیه از مبانى و مؤسّسات آن بزرگوار شمرده‏اند و سمرقند راى مصحّف دانسته‏اند از شمر کند یعنى شمر شاه آنرا کنده و بنا کرده است و گفته‏اند که او در شمال بلاد روم وفات یافته و مدفون شده و قبر او تا حال موجود است، و چون از وطن خود حرکت کرد بسوى مغرب آفتاب نسبت بملک خود که یمن بود و مصر و آفریقا راى فتح کرد و رسید بدریا تا محیط آتلانتیک که منتهاى معموره                        تفسیر عاملی، ج‏6، ص: 30

 کره بود در آن زمان از امریکا نشانى نبود و آنچه در دریا حرکت کرد جز آفتاب و آب چیزى نیافت که آفتاب همه روزه بآن جا فرو میرود یعنى همان آب سیاه رنگ که عرب آنرا عین حمئه میخواندند. چون از مغرب مأیوس شد راه مشرق راى پیش گرفته از راه مصر و عقبه و ارض روم و قفقاز که تمام خشکى متّصل است بسوى مشرق زمین شتافت تا رسید بدامنه دیوار چین و در آنجا بقدرى امم وحشى سر و پا برهنه یافت که نه، بر تنها، ساترى داشتند و نه، از چشمه آفتاب، مستور بودند، چون در فنّ سدّسازى مهارتى داشت که مثل سدّ مأرب ساخته بود اقوام متمدّن چین از او تقاضاى اصلاح سدّ میان خود و آن وحشیها کردند و مقصود از سدّ ما بین السدّین اصلاح و ترمیم خرابیهاى سدّ سابق بوده و اصل آن سدّ از سلاطین چین و خیلى قدیمى بوده است و در تاریخ امپراطور چین که اسمش «شیه توانک» بوده ساخته شده است، و این قوم وحشى همان نژاد ترکى است که بنام خزر، تتر، ترک، مشهور بوده‏اند، و چون عربها کلمه «یأجوج و مأجوج» را اعجمى دانسته‏اند باید جیم آن مصارى و کاف عجمى باشد که «یاکوک و ماکوک» باشد که گاهى بغین تبدیل میکنند مثل گرام، جرام، غرام، گمرک، جمرک، و تلگرام و تلغراف، بنابراین مى‏شود اصل آن قوم، یاکو و از اسلاف یاغور و ماکو از اسلاف باکور که در حدود قفقاز مى- زیسته‏اند باشد».

معجم البلدان در کلمه طوس باختصار: میان طوس و نشابور قصارى شگفت- آور است که گویند تبّع پادشاه یمن که آهنگ چین داشت این راى ساخت و خزانه و خانواده خود راى بآن جا گذاشت و چون از چین برگشت آنها راى با خود برد.

طنطاوى: بیشتر علما معتقدند که ذو القرنین اسکندر رومى پسر فیلیپ است که تاریخ او راى در مدارس درس میدهند. و أبو ریحان گفته است از قبیله حمیر است و نامش ابو کرب بن افریقش بوده و این افریقش قشون خود راى تا کناره مدیترانه برد و از آنجا بتونس و دگر سرزمینها، از این جهت همه آن قارّه راى بنام او «افریقیا الحمیرى» نامیده‏اند. و اگر از من بپرسید که کدامیک از این دو نظر                        تفسیر عاملی، ج‏6، ص: 31

 درست‏تر است میگویم: از نظر قرآن تفاوت ندارد چون این آیات براى تاریخ نیست و قرآن بالاتر است که بخواهد تاریخ یونان یا حمیر راى بیان کند، و چون مردم آنرا پرسیدند جوابى داده شده است که پاسخ آنها باشد و هم پند و عبرت و استفاده دینى از آن بشود.

مرحوم ابو الکلام آزاد سیاستمدار دانشمند هند شرحى در آیات اسکندر نوشته است که چاپ شده است و در لغتنامه دهخدا در کلمه ذو القرنین مفصّل نوشته شده است و خلاصه سخن آن مرحوم این است که این پرسش از سرگذشت ذو القرنین از طرف یهود بوده است چون در تورات یادى از آن هست، و ذو- القرنین همان کورش کبیر پادشاه هخامنشى است که یهود راى از اسارت بابل نجات داد چنانکه تورات در الهامات انبیاى بنى اسرائیل از پیدایش او و کارهاى او خبر داده است و با دقّت در قسمتهائى از تورات بخوبى نمودار است که سؤال یهود از پیغمبر (ص) و جواب که در این آیات است مربوط بگفته تورات است که همان منجى یهود است و کورش کبیر و سدّى که او ساخته دیوار چین نیست بلکه سدّى بوده است میان کوههاى قفقاز در فاصله دریاى سیاه و بحر خزر.

در سالنامه هزار و سیصد و بیست و پنج نور دانش ص 483- 519 شرحى است بقلم آقاى امیر توکّل کامبوزیا که بقرن سوّم پیش از میلاد در چین پادشاهى بوده است بنام «تسن شى هوانک تى» و پاى تخت او شهر «هیان یانک» بوده است و عرب جاهلى او راى ذو القرنین نامیده است او غرب و شرق چین راى طى کرده و چشمه‏هاى لجنى سوزان در مغرب چین بایالت وسیع «سه چوان» هست و مقصود از «عین حمئه» همانها است که ذو القرنین دید و باز بطرف شمال رفت و ملّت وحشى نژاد زرد چین شمالى راى مغلوب کرد و مستشرقین گویند بواسطه پیروزیها که نصیب او شده است باید او راى ناپلئون چین شمرد و در 314 قبل از میلاد بر اثر فشار قبائل یأجوج و مأجوج سلطان استان «چئو» سدّى از رود «هوانک هو» تا ساحل خلیج «پچیلى» کشیده است و در همان زمان سلطان «ین» هم سدّى از                        تفسیر عاملی، ج‏6، ص: 32

 ایالت «شانسى» تا بفاز «لیانونک» واقعه در مرز فعلى مانچورى کشیده است، و محلّ تلاقى این دو سدّ که یکدگر را قطع نموده‏اند در نزدیکى بندر فعلى «یونک ییک» واقعه در ساحل خلیج پچیلى است و درست این نقطه است که «تسن» از مسافرت شرق رسیده و دریاچه شمال بین السدّین قدیم راى براى طرح سدّ استوار نوین بازدید نموده است که خداوند فرموده «حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ» و ساختمان سدّ شش هزار کیلومترى بطور حصار مستدیر از شمال پکن بخلیج بچیلى ختم شده است و سدّ غربى برود غربى «هوانک هو» تمام شده است و در زبان عرب قرن را بر حصار و باروهاى بزرگ میگویند و بودن چنین دو حصار بانى آنرا در نظر اعراب مستحقّ لقب ذو القرنین کرده است. و با همه توسعه‏ى روابط ملل و فرهنگ جز چند نفر مورّخ چین و مستشرق خاور دور که با هزاران مرارت و تلفات مغرب چین را طى کرده‏اند هنوز کسى آن قبائل وحشى را نشناخته است. در این چند صفحه با نشاندادن نقشه و نامبردن کتاب کوشش شده است که یکایک جملات این آیات با آن سرزمین و کارهاى آن پادشاه تطبیق شود. و البتّه آنچه این آقا نوشته است بهتر از آنچه از دیگران نقل کردیم قابل تطبیق با این آیات است ولى آیا عرب جاهلى در آن دوران از آن سر دنیا چگونه خبردار شده است که از پیغمبر بپرسد؟

لغتنامه‏ى دهخدا حرف دال ص 105: «نولدکه» گفته است منشأ اصلى روایت ذو القرنین در قرآن اسطوره‏ى سریانى است که در قرن ششم میلادى دیده میشود و آن خطاب اسکندر است بخداوند که میدانم تو بر سرم شاخهائى رویانیده‏اى تا بتوانم ممالک جهان را مسخّر کنم و بعید نیست که اسطوره‏ى ذیل مؤثّر باشد در لقب ذو القرنین براى اسکندر، چون در اساطیر یونانى است که خداى ردّ شناسان و فالگیران با خداى گله‏ها و گوسفندان در نواختن سازى اختلاف داشتند که کدامیک از سازهاى افولن و موسیقار بهتر است این قضاوت را بمیداس پادشاه افروغیه ارجاع دادند او آهنگ موسیقار را بهتر دانست، خداى محکوم گوشهاى میداس را بگوش خر تبدیل کرد او از خجالت بزیر کلاه بزرگى پنهان میکرد، ولى                        تفسیر عاملی، ج‏6، ص: 33

 سلمانى او از این راز خبردار شد و چون نتوانست آنرا در دل نگاهدارد سر بر چاهى کرد و گفت و چاه را بخاک انباشت، سال دیگر از آنجانى سبز شد که چون باد بشاخ آن میوزید آواز میکرد:

         شاه میداس را دو گوش خر است             لیک آوخ بزیر تاج در است‏

 و سنائى این داستان را بنظم آورده و در آخر آن گفته است:

         شه سکندر دو گوش خر دارد             خلق از این راز کى خبر دارد

 نظامى هم در اسکندرنامه گفته است:

         چنان بود بر ناله‏ى نى بر از             که دارد سکندر دو گوش دراز

 نظیر این داستان که مرحوم دهخدا نقل کرده است بخاطر دارم در کودکى پیرزنى یزدى خدمتگزار ما بود و شبها براى ما قصّه میگفت و چنین داستانى که در روستاى یزد مشهور بوده است نقل میکرد و این جمله در خاطرم مانده است:

سر در چاه میکرد و میگفت: اسکندر شاخ دارد شاخ دارد.